پداگوگ یا پداگوژی کلماتی با ریشهی یونانی هستند. ترجمهی کلمه به کلمه لغت پداگوگ در یونان باستان برابر است با « راهنمای کودک». در یونان باستان پداگوگ به فردی اطلاق میشد که در استخدام خانوادههای متمول و اشرافی بود و وظیفهی او مراقبت از فرزندان پسر بود. ار آنجایی که پدران این خانوادهها اغلب در جنگ و سفر بودند، وجود مردی جاافتاده و خردمند در کنار فرزند پسر را ضروری دانستند. اما از دورهای به بعد، برخی از اشراف و قدرتمندان استادانی بزرگ و بهنام را برای مراقبت و آموزش فرزندان پسر در مقام پداگوگ استخدام میکردند. شاید از این زمان بود که کلمه پداگوگ معنا و ارزشی بیش از یک «راهنمای کودک» به خود گرفت.
در بسیاری از فرهنگهای لغات در تعریف پداگوژی چنین آمده است: «دانش و هنر آموزش دادن». اما این تعریف کامل و روشن نیست. کلمه پداگوگ در رابطه با معلم ریاضی در دبستان یا دبیرستان کاربردی ندارد و شما نیز آموزگاران خود در مدرسه را پداگوگ خطاب نمیکنید. تعریف کامل تر از پداگوژی به این شرح است: «دانش و هنر آموزش که با روانشناسی همراه است» و به این دلیل شخص آموزشدهنده با درک روحیات آموزشگیرنده، میتواند با توجه به تواناییهای وی تجربهها و دانش را با بهترین روش به او منتقل کند.
در اصل پداگوگ و پداگوژی در مواردی کاربرد دارند که میان شاگرد و استاد رابطه نزدیک و مدت دار وجود داشته باشد. به همیندلیل این کلمه بیشتر در زمینه آموزش هنر بهکار میرود زیرا در رشته های هنری لازم است هنرجو برای مدتی نسبتا طولانی در خدمت استاد و بهشکل خصوصی شاگردی نماید. در عین حال در رشته های هنری لازم است که استاد نسبت به هر هنرجو یک استراتژی خاص داشته باشد.
اشکال پداگوژی به سه قسم و مرحله تقسیم میشود:
خودآموزی اولین شکل پداگوژی است. باید توجه داشت که در پداگوژی همواره یکی هدایتگر و دیگری هدایتشونده است. در این شکل هر دو در قالب یک فرد ظهور میکنند. این شکل از پداگوژی نه تنها قدیمیترین ، بلکه یکی از موثرترین و از نظر برخی دانشمندان تنها راه آموزش است. بسیاری بر این باورند که شخص به تنهایی میآموزد و نمیتوان برای مدت طولانی او را تحت آموزش قرار داد، در واقع محیط های آموزشی، معلمان و همه وسایل کمک آموزشی و … تنها فراهمکننده امکانی بهتر برای خودآموزی هستند.
در گام بعدی برخورد یا دیدار افراد خودآموخته با یکدیگر و تبادل اندیشه و تجربه، به ارتقاء روند آموزش کمک فراوانی میکند. مشخص نیست این تجربه از چه زمانی شروع شده است اما بیشک این گام دوم است که در این مرحله قاعدتا یک رابطه استاد و شاگردی بهوجود آمده است. در عین حال افراد خودآموخته به آموزش شاگردانی نیز همت گماردند. در مقایسه با گام اول اینجا پداگوگ با حجم بسیار گستردهتری از تجربه های گوناگون و روحیه های تازه مواجه میشود.
در گام سوم که به توسعه و شکلگیری پداگوژی نوین ختم شده است، استخدام فردی برای آموزشدادن به فرد یا افراد دیگر است. در این مرحله درواقع از سوی جامعه انسانی به دانش پداگوژی و نیاز به وجود پداگوگ اعتراف شدهاست. در واقع اعلام شده که جامعه نیازمند دانش پداگوژی و شخص معلم و پداگوگ است.
در مورد پداگوژی موسیقی نیز سه مرحله بالا کاملا صادق است. اما اصطلاحات پداگوژی موسیقی و پداگوگ موسیقی از قرن هجدهم وارد ادبیات موسیقی شد. در اواخر قرن هجدهم، پس از پیروزی انقلاب فرانسه، اولین کنسرواتوار موسیقی در شهر پاریس افتتاح شد و از اینرو باید تعریفی دقیق برای دانش آموزش موسیقی و استاد موسیقی طرح میشد.
پداگوگ کیست؟
پداگوگ موسیقی فردی است دارای دانش تخصصی موسیقی و دانشِ آموزشِ آن بهاضافهی دانش روانشناسی، که میتواند با درک روحیه هنرجو استراتژی مناسبی برای هدایت وی در پیش گیرد.
نیمنگاهی به تاریخ آموزش موسیقی | پداگوژی موسیقی
• در یونان باستان، نظام آموزشی بر ایدهی پرورش سرشت جوانان استوار بود. افلاطون در رسالهی جمهوری استدلال میکند که شعر بر شخصیت مخاطبش تأثیر میگذارد و چنانچه او را محزون کند یا احساسهایی ناخوش به ذهنش متبادر کند، ناپسندیده است (افلاطون، دورهی آثار). بهزعم او آموزش هم همچون هنر باید ذهن و تن را پرورش دهد و لاجرم هدفش پروردن انسانهایی دور از حزن و عواطف ناخوشآیند باشد. این ایده و ایدههایی چون این مبنای آموزش یونانیان سدههای هشتم تا دوم پیش از میلاد بود. موسیقی هم با همین انگاشت آموخته و یاد گرفته میشد. دستنوشتههای یونانیان باستان نشان میدهد که نوازندگان عموما بداههپردازی یا از روی دست استادان تقلید میکردند. برجستهترین نکتهی فلسفهی آموزش افلاطون و افلاطونیان توجه آنها به پرورش همزمان ذهن و تن بود.
• رومیها هم آنقدر وامدار یونانیان بودند که سنت آموزش موسیقیشان چندان از سنت یونانیان دور نشد. بنابراین نباید میراث رومیان را دستکم گرفت؛ چراکه بزرگانی چون بوئتیوس در بستر سنت رومی رشد کردند و تغییرهای مهمی در تاریخ آموزش موسیقی، و بهطور عام در تاریخ آموزش، پدید آوردند. موسیقی در نگاه اندیشمندان رومی گونهای از نظم و رابطه بود. برای مثال، رومیان رابطهای میان درجههای موسیقی و فواصل ستارگان فرض میکردند، یا رابطهی روح و جسم را تابعی از روابط موسیقایی میدانستند.
• در دوران پاپ گریگوری اول (حـ ۵۴۰ تا ۶۰۴ م)، مدرسهای در رُم دایر شد به نام «اسکولا کانتوروم» به معنی مدرسهی سرودخوانان. در این مدرسه، دینداران برای ستایش خدا به زبان موسیقی، آموزش میدیدند. روشن است که در این دوران، آموزش بهصورت شفاهی و یا با تکرار ممکن بود، اما پس از ابداع نتنویسی، امکان یادگیری از راه روخوانی و اجرا نیز فراهم شد.
• در قرونوسطا، موسیقی سرانجام به برنامههای آموزش عمومی وارد شد. نهادهای کلیسایی و درباری با هدفهای مختلف، اعم از آموزش موسیقی برای سوادآموزی حاضران در صحن کلیسا یا برای فراهم کردن اوقاتی مفرح برای اشراف، مدرسههایی دایر کردند. در همین دوران کتابهایی به بازار آمدند که میتوان با نام خودآموز یادشان کرد. با ورود این کتابها به عرصهی عمومی، تاریخ آموزش تحولی شگرف دید. اکنون علم در انحصار نهادهای قدرت نبود و عملا هرکس، از هر طبقهای، میتوانست نواختن لوت، ارگ، یا حتی آوازخوانی را به بهای یک کتاب بیاموزد.
• سدهی پانزدهم در تاریخ موسیقی علمی بس مهم به شمار میرود: در ۱۴۶۴، هِنری اَبیندان، نخستین دانشآموختهی رشتهی موسیقی از دانشگاه کمبریج فارغالتحصیل شد.با فرارسیدن دوران اصلاحات مذهبی و پاگیری کلیساهای پروتستان در آلمان، مدرسههایی نیز دایر شدند که کارشان آموزش موسیقی به پسران جوان بود. یک سده بعد هم یکی از همین مدرسههای پروتستان میوهای درخشان داد به نام یوهان سباستین باخ.
• در فاصلهی سدههای هفدهم تا نوزدهم، آموزش موسیقی بخش مهمی از برنامهی آموزشی طبقهی متوسط را تشکیل میداد و درواقع باید اذعان داشت که در همین فاصله بود که آموزش موسیقی رو به روشمند شدن گذاشت. اصناف حامی موسیقی شکل گرفتند و محافلی ملتزم بهمراتب مرید و مرشدی پدیدار شدند و هر که سودای استادی داشت، میباید که نخست از راه تلمذ به این محافل راه میگشود.
• در ایالاتمتحدهی سدهی هجدهم مدرسههای آواز فراوان شدند؛ همهشان هم با این هدف دایر میشدند که به مردم نتخوانی و اجرای آوازهای کرال را آموزش دهند. همین امر هم به شکلگیری جامعههای آوازخوانی منتهی شد.
• در سدهی نوزدهم آموزش موسیقی در اروپا و البته ایالاتمتحده چنان رسمیت یافته بود که حتی کلاسهای خصوصی هم در گوشهکنار برپا میشدند. در این دوران تمرکز آموزگاران موسیقی بر آموزش نتخوانی بود و هنرجویان در مدرسهها و کلاسها میآموختند که از روی نتنوشتها ساز بزنند، یا آواز بخوانند.
در ۱۸۳۰، آموزگاری به نام لووِل مِیسن با تکیه بر اصول آموزشی یوهان پستالوتزی – که آموزش را ناظر بر تمام یا کل وجوه فرد میداند – موسیقی را به برنامهی درسی مدرسههای بوستون وارد کرد. یوهان پستالوتزی، فیلسوف طبیعیگرای سوئیسی، میگفت که آموزش باید از امر آشنا آغاز و به امر تازه منتهی شود. پس از روزگار باستان و ایدههای آموزشی افلاطون، این نخستین بار در تاریخ آموزش است که ایدهی پرورش تؤامان ذهن و تن – در لوای اصطلاحشناسی کلیتباوری – به گفتمان فلسفهی آموزش بازمیگردد.
• با فرارسیدن سدهی بیستم، درس موسیقی به بیشتر مدرسههای عمومی اروپا و ایالاتمتحده راه یافته بود. پیش از آغاز جنگ جهانی در ۱۹۱۴ – درست همان سالی که غلامرضا مینباشیان سالار معزز، شعبهی موزیک نظام مدرسهی دارالفنون را بازگشایی کرد – مدرسههای موسیقی بسیار پرشمار شده بودند و نشانش هم همین بس که در همین دوران بود که آموزش موسیقی در ایران و در «شعبهی موزیک نظام» مدرسهی دارالفنون منزلی فرهنگستانی یا آکادمیک یافت.
جان دویی، فیلسوف و آموزششناس آمریکایی، در آغاز قرن بیستم توجه فعالان آموزش را به اهمیت ملودی، ترانه، و کاربرد ریتم و حرکت در پرورش آگاهی زیباشناختی و درک کلی انسان جلب کرد. او با وامگیری از یوهان پستالوتزی و ایدهاش دربارهی پرورش کل وجود، طرحی نو در آموزش درانداخت. آشکار است که جنگهای دوگانه همهچیز را بر هم زد، موسیقی هم یکی از این چیزها. در روزهای جنگ آموزششناسان فراوانی بودند که از پا ننشستند و بسیاریشان هرچه در روزگار پس از جنگ درو کردند، در همین روزهای آتش و جنگ کاشته بودند. لیکن غبار جنگ بر همهجا نشست و بسیاری از نهادهای آموزشی زیر این غبار پوشیده ماندند.
مجارستان در دههی ۱۹۳۰ زیر اصلاحات زولتان کودای و شاگردش یِنو اَدام، برنامهای برای اصلاح نظام آموزشی مجارستان طرح کردند و فقط اندکی بیش از دو دهه پیش از آنها هم امیل ژاک-دالکروز در هِلِرو مدرسهاش را بنیان گذاشته و ایدهی یوریتمیکس خود را به بوتهی آزمون سپرده بود.
در دهههای چهل و پنجاه سدهی بیستم میلادی، جِیمز مِرسِل، آموزششناس آمریکایی، مدرسههای موسیقی را به شیوهای مهارتمحور دعوت کرد و مدرسههای موسیقی هم زیر نفوذ او از دانشمحوری به مهارتمحوری گذار کردند. مرسل بر رشد تدریجی مهارتهای شنیداری، خوانندگی، و نوازندگی تأکید داشت که همهی مهارتها و البته مهارتهایی چون دیکتهی موسیقی همگی با پیروی از رویکردهای تجربهباورانه رشد خواهد کرد. گرچه روش مرسل به فزونی نوازندگان انجامید، اما نیمهی تاریک روش او این بود که درک زیباشناختی و نظریهی موسیقی به حاشیه رانده شدند و شیوهی آموزش از راه تکرار بار دیگر بر صدر روشهای آموزشی نشست.
در ۱۹۶۳، پژوهشگر و تاریخشناسی به نام کلود و. پالیسکا، از نگارندگان «تاریخ موسیقی غرب»، پژوهشی دربارهی مواد خام آموزشی و شیوههای آموزش عمومی در ایالاتمتحده به سرانجام رساند و دریافت که مواد آموزشی موجود نسبتی با هدفهای آموزشی امروزی ندارند.
در دههی ۱۹۷۰، رانلد تامس آمریکایی برنامهای تدوین کرد که بر بداههپردازی و تجربهی فردی متمرکز و هدفش ارتقاء درک موسیقایی و زیباشناختی هنرجو بود.
کارل اُرف نیز کار خود را بسیار پیش از دههی هفتاد سدهی بیستم آغاز کرده بود، اما جنگ جهانی و مصیبتهای پیرو آن کار او را به تأخیر انداخت. از همین رو هم عموما جایگاهش در تاریخ آموزش در دوران پساجنگ فرض میشود.
فلسفهی آموزش موسیقی بهآسانی از فلسفهی آموزش جداشدنی نیست و بسیاری از آموزششناسان حوزهی موسیقی بر جریان کلی آموزش اثر گذاشتهاند؛ بدونشک عکس این قضیه هم صادق است. پس کار را با نگاهی به انواع آموزش آغاز میکنیم.
انواع آموزش موسیقی | پداگوژی موسیقی
میتوان روشهای آموزش از دوران باستان تا امروز را در چهار دسته تقسیمبندی کرد:
سنت شفاهی: در شیوهی انتقال شفاهی دانش، محتوای آموزشی عموما بهصورت انفعالی منتقل میشود. در سنت شفاهی، دانشآموز ناگزیر است به نحوی دانش را جذب کند یا «برباید»؛ این نکته به این معناست که ضرورتا همهی دانشآموزان به یک اندازه فرصت معرفتاندوزی ندارند.
سنت متکی بر تکرار: در این شیوه دانش از راه تکرار کردن و از برکردن در ذهن جای میگیرد. این شیوه که به نام یادگیری طوطیوار هم مشهور است، روی از برکردن محتوای آموزشی تأکید دارد. هنوز هم نشانههای این شیوهی آموزشی در مدرسهها و آموزشگاههای امروزی به چشم میخورد.
شیوهی متکی بر ابداع: در این شیوه که در رهیافت اُرف هم بسیار بر آن تأکید میشود، دانشآموز در تمام فرآیند دانشاندوزی مشارکت دارد و پیوسته خودش راه را برای درک محتوای آموزشی هموار میکند.
روشهای ترکیبی: شماری از آموزششناسان متأخر اصرار دارند که مربیان و آموزگاران خواسته یا ناخواسته در برابر دانشآموزان خود تغییر مسیر میدهند و سبک و منشی سازگار با فضای درسی اختیار میکنند. از همین رو هم باید مبنا را نه بر کنش مربیان یا هنرجویان که بر محیط و زمانه گذاشت. برای نمونه، کودکان امروزی بیش از بازیهای قدیمی به اینترنت و شبکههای اجتماعی عادت دارند، پس باید تدبیری سازگار با روزگار و دنیای آنها اختیار کرد.
رهیافت اُرف بر پرورش ذهن و تن تکیه دارد و میتوان آن را رویکردی کلنگرانه یا هولیستیک دانست. آموزش موسیقی در رهیافت او سرآغازی است بر بیدار شدن خلاقیت کودک. اُرف همواره تأکید میکرد که روند آموزشی باید دربرگیرندهی موسیقی، واژگان، و حرکت باشد